سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تسنیـــــمـــــــــــــــ

داستانی کوتاه از امام حسن مجتبی«ع»

مهربانی در برابر نامهربانی

همواره امام، مهربانی را با مهربانی پاسخ می گفت، حتی پاسخ وی در برابر نامهربانی نیز مهربانی بود. چنان که نوشته اند، امام، گوسفند زیبایی داشت که به آن علاقه نشان می داد. روزی دید گوسفند، خوابیده است و ناله می کند. جلوتر رفت و دید که پای آن را شکسته اند. امام از غلامش پرسید: «چه کسی پای این حیوان را شکسته است:؟ غلام گفت: «من شکسته ام.» حضرت فرمود: «چرا چنین کردی؟» گفت: «برای اینکه تو را ناراحت کنم». امام با تبسمی دل نشین فرمود: «ولی من در عوض، تو را خشنود می کنم، و غلام را آزاد کرد». 
همچنین آورده اند، روزی امام، مشغول غذا خوردن بودند که سگی آمد و برابر حضرت ایستاد. حضرت، هر لقمه ای که می خوردند. لقمه ای جلوی سگ می انداختند. مردی پرسید: «ای فرزند رسول خدا! اجازه دهید این حیوان را دور کنم». امام فرمود: «دعه انّی لاستحیی منا لله عزّ و جل ان یکون ذو روح ینظر فی وجهی و انا آکل ثم لا اطعمه؛ نه رهایش کنید! من از خدا شرم می کنم که جانداری به صورت من نگاه کند و من در حال غذا خوردن باشم و به او غذا ندهم. »



♥ نوشته شده در یکشنبه 93/4/22 ساعت 10:0 صبح توسط زهرا محمودی :

Design By : Bia2skin.ir

درباره ما

بر من که به سمتت آمدم پشت مکن...... دستان لطیف خویش را مشن نکن.... یک لحظه غرور خود را بشکن.... در کندوی اعصاب من انگشت نکن.....مصرع آخرش از همه مهمتررره....شعر از مصطفی حسن زاده..:)
نویسندگان
موضوعات
لینک ها