سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تسنیـــــمـــــــــــــــ

ماجرای شهادت امام علی «ع»

على علیه السلام فرمود این مرغ‏ها آواز می‌دهند و پشت سر این آوازها نوحه و ناله‏ ها بلند خواهد شد! ام‌کلثوم از گفتار آن حضرت پریشان شد و عرض کرد پس خوبست تنها نروى. على علیه السلام فرمود اگر بلاى زمینى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد که باید جارى شود.

 

على علیه السلام رو به سوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ایستاد و چون به سجده رفت عبدالرحمن بن ملجم با شمشیر زهر آلود در حالی که فریاد می‌زد لله الحکم لا لک یا على ضربتى به سر مبارک آن حضرت فرود آورد و شمشیر او بر محلى که سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مبارکش را تا پیشانى شکافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگریختند.

خون از سر مبارک على علیه السلام جارى شد و محاسن شریفش را رنگین نمود و در آن حال فرمود:

بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الکعبة.

(سوگند به پروردگار کعبه که رستگار شدم) و سپس این آیه شریفه را تلاوت نمود:

منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى. (شما را از خاک آفریدیم و به خاک بر می‌گردانیم و بار دیگر از خاک مبعوث‏تان می‌کنیم)

 و شنیده شد که در آن وقت جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد و گفت:

به خدا سوگند ستون‌هاى هدایت در هم شکست و نشانه‏هاى تقوى محو شد و دستاویز محکمى که میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید پسر عمو مصطفى صلى الله علیه و آله کشته شد، على مرتضى به شهادت رسید و بدبخت‏ترین اشقیاء او را شهید نمود.

همهمه و هیاهو در مسجد بر پا شد حسنین علیهما السلام از خانه به مسجد دویدند عده‏اى هم به دنبال ابن ملجم رفته و دستگیرش کردند، حسنین به اتفاق بنى‏هاشم على علیه السلام را در گلیم گذاشته و به خانه بردند فورا دنبال طبیب فرستادند، طبیب بالاى سر آن حضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده کرد به معاینه و آزمایش پرداخت ولى با کمال تأسف اظهار نمود که این زخم قابل علاج نیست زیرا شمشیر زهر آلود بوده و به مغز صدمه رسانیده و امید بهبودى نمی‌رود .

على علیه السلام از شنیدن سخن طبیب بر خلاف سایر مردم که از مرگ می‌هراسند با کمال بردبارى به حسنین علیهماالسلام وصیت فرمود. زیرا على علیه السلام را هیچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانکه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاق‌تر از طفل براى پستان مادر بود!


♥ نوشته شده در شنبه 93/4/28 ساعت 2:36 عصر توسط زهرا محمودی :

Design By : Bia2skin.ir

درباره ما

بر من که به سمتت آمدم پشت مکن...... دستان لطیف خویش را مشن نکن.... یک لحظه غرور خود را بشکن.... در کندوی اعصاب من انگشت نکن.....مصرع آخرش از همه مهمتررره....شعر از مصطفی حسن زاده..:)
نویسندگان
موضوعات
لینک ها