سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تسنیـــــمـــــــــــــــ

دست در دست خدا

به‌نام خدا
پرده اندکی کنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت.
رازی به اسم درخت،رازی به اسم پرنده،رازی به اسم انسان.
رازی به اسم هر چه می‌دانی.
و باز پرده فرو افتاد.
و آدمی این سوی پرده ماند با بهتی عظیم به نام زندگی ، که هر سنگ‌ریزه‌اش به رازی آغشته بود و از هر لحظه‌اش رازی می‌چکید.
در این سوی رازناک پرده ، آدمیان سه دسته شدند.
گروهی گفتند: هرگز رازی نبوده ، هرگز رازی نیست و رازها را نادیده انگاشتند و پشت به راز و زندگی زیستند.
خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت.
و گروهی دیگر گفتند: رازی هست ، اما عقل و توان نیز هست ، ما رازها را می‌گشاییم ، و مغرورانه رفتند تا گره راز زندگی را بگشایند.
خدا گفت: توفیق با شما باد ، به پاس تلاشتان پاداش خواهید گرفت. اما بترسید که در گشودن همان راز نخستین وا بمانید.
واما  گروه سوم ، سرمایه‌ای جز حیرت نداشتند و گفتند: در پس هر راز ، رازی است.
جهان راز است و تو رازی و ما راز. تو بگو که چه باید کرد و چگونه باید رفت.                
خدا گفت: نام شما را مؤمن می‌گذارم ، خود ، شما را راه خواهم برد. دستتان را به من بدهید. دستشان را به خدادادند و خدا آنان را از لابه‌لای رازها عبور داد و در هر عبور رازی گشوده شد.
و روزی فرشته‌ای در دفتر خود نوشت: زندگی به پایان رسید.
و نام گروه نخست از دفتر آدمیان خط خورد ، گروه دوم در گشودن راز اولین واماند. و  تنها آنان که دست در دست خدا دادند از هستی رازناک به سلامت گذشتند.


♥ نوشته شده در یکشنبه 93/7/6 ساعت 3:0 صبح توسط زهرا محمودی :

Design By : Bia2skin.ir

درباره ما

بر من که به سمتت آمدم پشت مکن...... دستان لطیف خویش را مشن نکن.... یک لحظه غرور خود را بشکن.... در کندوی اعصاب من انگشت نکن.....مصرع آخرش از همه مهمتررره....شعر از مصطفی حسن زاده..:)
نویسندگان
موضوعات
لینک ها