على علیه السلام فرمود این مرغها آواز میدهند و پشت سر این آوازها نوحه و ناله ها بلند خواهد شد! امکلثوم از گفتار آن حضرت پریشان شد و عرض کرد پس خوبست تنها نروى. على علیه السلام فرمود اگر بلاى زمینى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد که باید جارى شود.
على علیه السلام رو به سوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ایستاد و چون به سجده رفت عبدالرحمن بن ملجم با شمشیر زهر آلود در حالی که فریاد میزد لله الحکم لا لک یا على ضربتى به سر مبارک آن حضرت فرود آورد و شمشیر او بر محلى که سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مبارکش را تا پیشانى شکافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگریختند.
خون از سر مبارک على علیه السلام جارى شد و محاسن شریفش را رنگین نمود و در آن حال فرمود:
(سوگند به پروردگار کعبه که رستگار شدم) و سپس این آیه شریفه را تلاوت نمود:
منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى. (شما را از خاک آفریدیم و به خاک بر میگردانیم و بار دیگر از خاک مبعوثتان میکنیم)
و شنیده شد که در آن وقت جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد و گفت:
به خدا سوگند ستونهاى هدایت در هم شکست و نشانههاى تقوى محو شد و دستاویز محکمى که میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید پسر عمو مصطفى صلى الله علیه و آله کشته شد، على مرتضى به شهادت رسید و بدبختترین اشقیاء او را شهید نمود.
همهمه و هیاهو در مسجد بر پا شد حسنین علیهما السلام از خانه به مسجد دویدند عدهاى هم به دنبال ابن ملجم رفته و دستگیرش کردند، حسنین به اتفاق بنىهاشم على علیه السلام را در گلیم گذاشته و به خانه بردند فورا دنبال طبیب فرستادند، طبیب بالاى سر آن حضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده کرد به معاینه و آزمایش پرداخت ولى با کمال تأسف اظهار نمود که این زخم قابل علاج نیست زیرا شمشیر زهر آلود بوده و به مغز صدمه رسانیده و امید بهبودى نمیرود .
على علیه السلام از شنیدن سخن طبیب بر خلاف سایر مردم که از مرگ میهراسند با کمال بردبارى به حسنین علیهماالسلام وصیت فرمود. زیرا على علیه السلام را هیچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانکه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاقتر از طفل براى پستان مادر بود!