پيامهاي اتاق
+
حتماااااا بخوووووووونيييييييد
داستان... عصبانيت و عشق
حتما بخونيد
?مرد درحال تميز كردن اتومبيل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله اش تكه سنگي برداشته و بر وري ماشين خط مي اندازد.
مرد با عصبانيت دست كودك را گرفت و چندين مرتبه ضربات محكمي بر دستان كودك زد بدون اينكه متوجه آچاري كه در دستش بود شود.
در بيمارستان كودك به دليل شكستگي هاي فراوان، انگشتان دست خود را از دست داد.
تك انديش
94/1/15
زهرامحمودي
وقتي كودك پدرخود را ديد با چشماني آكنده از درد از او پرسيد: پدر انگشتان من كي دوباره رشد مي كنند؟
مرد بسيار عاجز و ناتوان شده بود و نمي توانست سخني بگويد، به سمت ماشين خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشين ..
و با اين عمل كل ماشين را از بين برد و ناگهان چشمش به خراشيدگي كه كودك ايجاد كرده بود خورد كه نوشته بود:
( دوستت دارم پدر ! )
.: صداي باران :.
خيلي قشنگ بود @};-
زهرامحمودي
مرسي عزيز
تك انديش
@};-